جدول جو
جدول جو

معنی تش زن - جستجوی لغت در جدول جو

تش زن
آتش زننده، برافروزنده ی آتش
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بش زن
تصویر بش زن
کسی که پیشه اش چسباندن و بند زدن ظرف های شکسته است، بندزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ آتش زنه
تصویر سنگ آتش زنه
نوعی سنگ سخت به رنگ سیاه یا قهوه ای که از اصطکاک آن با آهن جرقه تولید می شود و پیش از اختراع کبریت به وسیلۀ آن آتش می افروختند، سنگ آتش، سنگ چخماق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتش زنه
تصویر آتش زنه
سنگی خاکستری رنگ که با زدن آن بر فولاد جرقه ایجاد می شود، چخماق
فرهنگ فارسی عمید
(پَ رَسْ دَ / دِ)
تریاک زن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
خاموش شونده که فاعل است. (برهان ذیل تن زدن). تن زننده. کاهل. تن آسان:
کاهلی پیشه کردی ای تن زن
وای آن مرد، کو کم است از زن.
سنائی.
تن مزن پاس دار مر تن را
زآنکه بر سر زنند تن زن را.
سنائی.
خواست وقتی به عجز دینداری
ازیکی مالدار دیناری
گفت ار حق پرستی ای تن زن
دین ودنیا ز حق طلب نه ز من
گفت دین هست نیک و دنیا بد
نیک از او خواستن، بد از تو سزد
که مرا گفته اند کز پی دل
حق ز حق خواه و باطل از باطل.
سنائی.
رجوع به تن زدن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ هَِ)
سخت شدن و درشت گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اشتداد. (اقرب الموارد) ، راست درایستادن با کسی در خصومت و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). برپا و آماده شدن برای کسی جهت خصومت و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مهیا شدن برای سجود: تشزن للسجود، ای تهیا. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، آمادۀ سفر شدن. (از اقرب الموارد) ، بر زمین زدن صاحب خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دشوار و سخت گردیدن چیزی بر کسی. (از اقرب الموارد) ، خوابانیدن گوسفند برای ذبح کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ نَ / نِ)
چیزی که با آن بسودن و اصطکاک آتش پدید آرند، خواه از دو چوب باشد که زبرین را زند و زیرین را زنده گویند، و خواه از آهن و سنگ بود که آن را سنگ و چخماق خوانند. زند و زنده. قداحه. مقدحه. چخماق:
ای خداوندی که روز خشم تو از بیم تو
درجهد آتش بسنگ آتش و آتش زنه.
منوچهری.
گوییش پنهان زنم آتش زنه
نی بقلب از قلب باشد روزنه.
مولوی.
آتش زنه و سوخته و سنگ بهم
کی درگیرد چو سوخته دارد نم
نزدیکی و دوریت بلائی است عظیم
دوری ز تو کافری و نزدیکی هم.
افضل الدین کاشانی.
، آتش گیره. فروزینه. شبوب
لغت نامه دهخدا
تصویری از آتش زنه
تصویر آتش زنه
چخماق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش زنه
تصویر آتش زنه
((~. زَ نِ))
سنگ چخماق
فرهنگ فارسی معین
آتش افروز، آتشگیره، چخماق، فروزینه، گیرا، محرقه، مرو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آتش زنه وسنگ آتش دان این هر دو انباز باشند که از ایشان یکی قوی ودلیر بود ودوم سخت دل بودواین هر دو مردمان را بر شرف و کارهای بزرگ در آورند - محمد بن سیرین
اگر بیند که از آتش زنه آتش بیرون می آورد دلیل بر اینکه ما حرام از طرف پادشاه حاصل کند یا به شغل او مشغول شود واز رشوه مال بدست آورد واگر از آتش زنه آتش نتوانست افروخت دلیل کند که مال طلب کند ونیابد .
اگر بیند که از آتش زنه آتش بیرون می آورد واز آن شمع یا چراغ برافروخت اگر بیننده پادشاه است دلیل بر اینکه مردم از دانش او بهره یابند واگر بازرگان بود دلیل کند که با مردم خیر و احسان کند واگر درویش بود دلیل که مردم از سیرت وکردار وی منفعت یابند .
فرهنگ جامع تعبیر خواب
کسی که بر تشت می کوبد، کسی که ریتم سما را با تشت به اجرا
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی مرغ ماهی خوار
فرهنگ گویش مازندرانی
آتش زدن
فرهنگ گویش مازندرانی